با آیدا،
در ستایش بانوی «مادر»

با خوشه های یاس آمده بودی
تأیید حضورت
کس را به شانه بر
باری نمی نهاد.

بلور سرانگشتانت که ده هلالک ماه بود
در معرض خورشید از حکایت مردی می گفت
که صفای مکاشفه بود
و هراس بیشه ی غربت را
هجا به هجا
دریافته بود.



می خفتی
می آمدیم و می دیدیم
که جانت
ترنم بی گناهی ست
راست همچون سازی در توفان سازها
که تنها
به صدای خویش
گوش نمی دهد:

کلافی سردرخویش
گشوده می شود،
نغمه یی هوش ربا
که جز در استدراک همگان
خودی نمی نماید.

نگاهت نمی کردیم، دریغا!
به مایه یی شیفته بودیم که در پس پشت حضور مهتابی ات
حیات را
به کنایه درمی یافت.

کی چنین بربالیده بودی ای هلالک ناخن هایت ده بار بلور حیات!
به کدام ساعت سعد
بربالیده بودی؟

آذر ۱۳۶۸

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو